نامه

ساخت وبلاگ

واقعا برام عجیبه!

چرا ادما وبلاگ مینویسن؟! هرچند چرندیات باشه توش!

من خودم به شخصه حرفایی که شنونده ندارم براشونو (یا به هر دلیلی دوست ندارم یا کسی نیست که این حرفا رو بشنوه حتی اگه درباره یه نویسنده رمان باشه) رو اینجا مینویسم!

 

من آخر آخرای کتابMe before you  رو به حدی دوست داشتم (البته همه کتاب زیباست) که تصمیم گرفتم اینجا بنویسم تا اگه یه وقت کسی خوشش اومد بره بشینه کتابه رو بخونه و فیلمه رو ببینه و واسه خودمم بمونه اینجا

لوئیزا کلارک میگه:

I kissed him, trying to bring him back. I kissed him and let my lips rest against his so that our breath mingled and the tears from my eyes became salt on his skin, and I told myself that, somewhere, tiny particles of him would become tiny particles of me, ingested, swallowed, alive, perpetual. I wanted to press every bit of me against him. I wanted to will something into him, I wanted to give him every bit of life I felt and force him to live.

چقدر زیبا نوشته!!!

چقدر این زن زیبا نوشته!

چقدر شبیه زن ها حس کرده...

من مطمئنم هر زنی وقتی این تیکه ها رو میخونه مست میشه!

حس میکنه تجربه کرده (حتی اگه تجربه نکرده باشه).

من کتابای خیل زیادی خوندم. زنها تو توصیف یه چیز دیگه ان!

من گابریل گارسیا مارکز رو تو توصیف کردن واقعا قبول دارم. بعد از ایشون پائولو کوئیلو رو. بعد هم ذبیح الله منصوری رو البته ایشون تاریخ نویسن.

ولی زن ها یه چیز دیگه ان!

شما وقتی A walk to remember نیکولاس اسپارکس رو با این کتاب Me before you  مقایسه کنین (یا کتاب The fault in our stars رو) دقیقا متوجه منظورم میشین. مخصوصا زن ها!

راستی چرا مخاطبای زن من خودشونو نشون نمیدن :(

این نامه ای هست که ویل ترینر به لوئیزا مینویسه و قرار شده که چند هفته بعد از مرگ ویل در حالی که لوئیزا تو محل مقرر هست اونو باز کنه و بخونه (اگه وقت آزاد دارین این فیلمو ببینین!!! کتابش که یه چیز دیگس!!!)

 

Clark,

A few weeks will have passed by the time you read this (even given your newfound organization skills, I doubt you will have made it to Paris before early September). I hope the coffee is good and strong and the croissants fresh and that the weather is still sunny enough to sit outside on one of those metallic chairs that never sit quite level on the pavement. It’s not bad, the Marquis. The steak is also good, if you fancy coming back for lunch. And if you look down the road to your left you will hopefully see L’Artisan Perfumer where, after you read this, you should go and try the scent called something like Papillons Extreme (can’t quite remember). I always did think it would smell great on you.

 

This part, reminds me JEDDI (That warm and nice man):

Okay, instructions over. There are a few things I wanted to say and would have told you in person, but, a) you would have got all emotional and b) you wouldn’t have let me say all this out loud. You always did talk too much.

………

But, it should buy you your freedom, from that claustrophobic little town we both call home, and from the kind of choices you have so far felt you had to make.

.

.

.

این نامه فقط و فقط جدی رو واسه من تداعی میکرد (نمیفهمم چرا، هنوزم درک نمیکنم، اینجا مینویسم که به مرور زمان دلیلشو بفهمم).

You’re going to feel uncomfortable in your new world for a bit. It always does feel strange to be knocked out of your Comfort Zone. There is a hunger in you Clark. A fearlessness. You just buried it, like most people do.

Push yourself. Don’t settle.

..

.

.

.

Don’t think of me too often. I don’t want to think of you getting all maudlin. Just live well.

 

Love,

Will

 

من اینطوریم که خیلی صبر میکنم، خیلی صبر میکنم، خیلی صبر میکنم  و خیلی راه میام و معمولا اونی که صبرش تموم میشه و حس میکنه دیگه نمیتونه یه رابطه رو (از هر نوعی) جلو ببره خودمم (طرف مقابل معمولا هرگز کلافه نمیشه).

اینکه اینقدر درباره این آدم مینویسم، دلیل داره.

یهویی گذاشتو رفت. زد زیر همه قولهاش.

خیلی مردونه قول داد و خیلی ریلکس زد زیر همه و دلایل واهی آورد و رفت در حالی  که من هیچ کاری بهش نداشتم.

اینه که تو ذهنم دارم کم کم باهاش خداحافظی میکنم.

چون رفته.

وجود خارجی نداره.

بار اولمه که یکی میذاره میره. واقعا برام اتفاق نیفتاده بود. و هول و ولا برم داشت. چقدر ترسیدم! من خیلیییییییییی، خیلییییییییییییییییی تلاش کردم که نگهش دارم. هر لحظه رو غنیمت شمردم. غرورمو زیر پام گذاشتم. اما نخواست و نموند و اون چیزی که منو برد تو شوک! این بود که زیر حرفاش زد! من زیر حرفام هیچوقت نمیزنم.. باورم نمیشه که یه مرد بزنه زیر حرفاش. برام تازگی داشت. عجیب بود.... اونم برای من، اونم کارایی  که خودش داوطلبانه قولشو میداد! من هیچ کاری به هیچ کس نداشتمو ندارم...

تیکه تیکه باهاش خداحافظی میکنم تا که یه روزی (نمیدونم چند ماه بعد) دیگه یادم نمیاد همچین آدمی وجود داشته تو زندگی من... و تو خیابونم اگه ببینمش دیگه خاطرم نیست  که دقیقا کجا دیدمش. اون حس رو دوست دارم و این همه خودمو عذاب میدم تا به اون حس برسم. این طریقه کنار اومدن من با مسائل زندگیمه و اینو همین چند وقت اخیر یاد گرفتم! تجربه اولمه! اروم اروم، ولی محکم! ولی ازش ممنونم. به خاطر همه چی.

(واسه همینه که من سعی میکنم همه آدما رو به یه اندازه دوست داشته باشم و هیچوقت کسی رو بیشتر دوست نداشته باشم، چون تیپ شخصیتی من طوریه که تغییر واسش وحشتناکه و به شدت مقاومت میکنم، چه در مقابل وارد شدن ناگهانی آدما به زندگیم، و چه در مقابل خارج شدن ناگهانیشون از زندگیم، و جدی ضربه خیلی بدی بهم زد. کلی اولش کار کرد و تونست اعتمادمو جلب کنه، بعدش زد زیر همه حرفاش! برام هنوزم عجیبه! بهم قول داد که یه سال قبل رفتنش خبرم میکنه (این دیگه اوج سادگی و حماقت منو نشون میده که اینقدر راحت حرف رو باور میکنم)، اما در کمال ناباوری من یه روز به دریا زد و رفت! ولی من قوی هستم و کنار میام با همه چی و همه چی مثل اولش میشه، من مطمئنم :) )

 

 

یکی دیگه از فانتزیام! خانم Jojo Moyes رو ببینم! عجب اعجوبه ای هست!

 

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نامه مردم,نامه اداری,نامه نیوز,نامه عاشقانه,نامهای ایرانی,نامهای دخترانه,نامهای پسرانه,نامه نگاری,نامه 31 نهج البلاغه,نامه درخواست وام, نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 278 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 21:37