پیر درون قسمت آخر

ساخت وبلاگ


حقیقتش یه سری تغییر و تحولات عجیب داره در من رخ میده

که دلیلش رو خودم هم درک نمیکنم.

شاید به خاطر تغییر محیطه.


اتفاق و تغییر خاصی توی زندگی من داده نشده به جز کوچ کردنم به این شهر.


یکی از اشناهام توی تورنتو زندگی میکنه

بهم گفت خوب کردم کوچ کردم.

گفت یه جا موندن ادم رو روانی و راکد و ساکن میکنه.


شاید از اثرات کوچ کردنه.


من قبلا ور و بریام برام بعضیاشون مهم بودن.

رفتاراشون رو انالیز میکردم که خودم چیز یاد بگیرم.


الان کمتر کسی برام مهمه.


کلا انگار گذشته من یه بخشی بود (مخصوصا چهار پنج سال اخیر) که تموم شد و رفت پی کارش و گاهی یادمم نمیاد.

شاید بگم تنها چیزی که ازون دوره خیلی مرور میکنم و نوتیفیکیشن و اپدیت ازش میاد فقط مقاله هامه.


انگار یه بخشی بود که تموم شد و رفت.


انگار همه ما همینیم.


یه مدت هستیم

بعد تموم میشیم میریم پی کارمون.


حقیقتش هرگز توی زندگیم اینقدر سرم رو از زندگی مردم نکشیده بودم بیرون.

واقعا ماههای اول زندگیم هست که اینجوریم.

ولی هرچی که هست دوسش دارم.


نمیدونم چرا به دوستم گفتم،

کی ما میمیریم هممون راحت بشیم.


فکر میکنم که خیلی دلش گرفت.


یه چیزو فهمیدم،

اونم اینه که اصلا و اصلا و اصلا از روی ظاهرا انسان ها، و روابط نمیشه قضاوت کرد.

اصلا کلا نمیشه قضاوت کرد.

اصلا کلا بهتره هیچ نظری هیچ قضاوتی درباره هیچ چیزی و هیچ کسی ندیم.

مگر کاری که براش حقوق میگیریم. و کاری که در حال انجامش هستیم. مثلا این دی ان ای اینوری میچرخه و نظرت چیه و...


من از این وبلاگ، برای جمع و جور کردن افکارم همیشه استفاده میکنم.


بهم حس خوبی میده.

باعث میشه بهتر فکر کنم.

به جرات میتونم بگم یکی از دلایل کتاب و جامع و کامل در اومدن مقاله و بررسی یه سری پروتئین ها در همه فازها و همه مودها و کلا همه جور نگاه کردن به مطلب، این بود که خیلی مینوشتم.

نگاه کنید بچه ها،

این جور آدمها،

همونا که پیر درون دارن،

ممکنه آدمای فوق العاده ای باشن،

مشکلی که اینها دارن اینه که چون غرور دارن، 

یعنی اینها اغلب نمیتونن بیان کنن که کسی رو 

دوست دارن،

به جاش، کمکش میکنن، دلسوزی میکنن.

اینها از بیان هر گونه جمله دوست داشتن و ابراز عشق و علاقه واهمه دارن.


من این تایپ رو چندین مورد دیدم که خیلی عکس پروفایل عوض میکنن

یا نوشته میذارن توی پروفایلاشون

و ازین تیپ کارها انجام میدن.


برای کسی مثل من، و با روحیات خیلی دایرکت من، 

راه سعادت خودم و اینها اینه که ازشون جدا دوری کنم.


فکر میکنم جزو معدود گروه جهان باشن که من مطلقا نمیفهممشون.

اتفاقا ادمای خوبی هم هستن فقط نمیفهممشون. 


برای همین هرجا ازینا میبینم فوری فاصله م رو حفظ میکنم.

چون اینها هر آن ممکنه دلشون بشکنه.


چون وقتی کسی از روی متانت و لبخند و ظاهر کسی رو قضاوت میکنه طبیعیه که ممکنه با بقیه تو نسازه. یا باید همه ش براش فیلم بازی کنی، که نمیشه.



پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 219 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:32