به مقطعی در زندگیم رسیدم
که هیچ کس و هیچ کس و هیچ کس در جهان هستی از من خبر درست و حسابی نداره.
نه که ملت بی خبر باشن. نه
به هرکی یه چیزی گفتم و بلاخره هرکی که زنگ میزنه میگم که حالم خوبه و همه چی مرتبه. و همه دور و بریام که خوشحالن یا حالا ناراحتن یا حسودی میکنن یا هرچیزی، که من الان توی این لحظه م. ولی نکته اینه که کسی از من خبر نداره :)
و این عالم بی خبری رو مدتها و شاید بگم حدود 17 سال بود حداقل که میخواستم داشته باشم.
زندگی همینه
مشکل پیش میاد
درستش میکنی
میری جلو
باز همینه
باز همینه.
اون آدمهایی که منو خوب میشناسن، روزی این روزها رو به یاد خواهند آورد
و اون روز دیر شده :)
فکر نکنین آدمهایی که میخندن یا با خوشحالی مینویسن یا نوشته هاشون good ending داره الزاما در اون لحظه خوشبخت و خوشحالن.
برعکسه غالبا :)
برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 219