عروسی :)

ساخت وبلاگ

شب تا صبح خواب خواهرم و اقواممون رو دیدم.

دیدم با خواهرم نشستیم یه گوشه ای

انگار مثلا من 13 سالمه

نشستیم داریم حرف میزنیم و میگیم و میخندیم

انگار یه مراسم عروسی بود :)

توی شمال هفت هشت بار مراسم و جشن برگزار میشه برای یه زوج

مال ما یکی ازون وسطا بود :)


داشتم فکر میکردم که برم ایران یه سر.

توی این دو سال و دو ماه، دو بار تصمیم گرفتم و تا مرحله بوک کردن بلیط رفتم جلو ولی سرم شلوغ بود و نمیشد.


ولی الان دیگه برنامه هام دست خودمه :)



پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 212 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 5:08