سرطان

ساخت وبلاگ

تو اقوام من

4 تا بیماری ارثی هست.

یکیش ناراحتی ریه و دیابت هست

یکیشم ناراحتی کلیه و سرطان خون هست.


برای همین برای ما، ازدواج فامیلی رو قدغن کردن هم ازینور هم ازونور.


من یه چند تا از اقوامم به خاطر سرطان خون از دنیا رفتن.


دختر عموم که بچه زیر 5 سال سن داره، سراطن خون بدخیم گرفته و دارن پیوند مغز استخوان میکنن براش.

مادر و پدرس که ازدواج فامیلی داشتن با هم، و هر دو تحصیل کرده هر دو آدم حسابی هر دو برو بیا دارن، الان جواب تلفنا و پیامای هیچ کس رو نمیدن و تازه فامیلای زن عموم هم جواب کسی رو نمیدن. دلیلشم اینه که مثلا شکستن دست که نیست، که بگن آره دستش شکسته و خوب میشه. سرطانه. اونم برای بچه 5 ساله.


نمیخوان به کسی جواب بدن و بگن اره مریضه.


نمیخوان کسی بفهمه ک بچه اینا مریضه و خوشحال بشه.


حتی جوابای آزمایشو نمیذارن کسی بخونه.

اون یکی عموم که دکتره

رفته زواشکی برگه های ازمایشو کش رفته و خونده همه رو و فهمیده که سرطان خون داره بچه و باید پیوند مغز استخوان بشه و یه کلیه شو هم بردارن چون اونم به خاطر مجاورت توده کثیف توی خون که موندگار شده اونجا از بین رفته.


عموم و زن عموم دارن یاد اون ده دوازده سال قبل میفتن که خودخواهانه با هم ازدواج کردن.

عموم زن عموم رو دوست نداشت


زن عموم رو بابابزرگم با وعده و وعید به عموم داد

بهش گفت یا این فامیلمو میگیری و تمام زندگیت برای همیشه تا آخر عمرت تامین میشه یا کلا هیچ پولی بهت نمیدم

و عموم با اینکه درامدش عالی بود احمق، ولی رفت و گرفتش!!

یادمه بابای دختره و داداشاش همه اصرار میکردن که این عموم خواهرشونو بگیره


اتفاقا همشون علوم پزشکی خوندن!

اتفاقا دکترای مهندسی دارن چند تاشون.

همشون مال شریف و تهران و بهشتین.

ولی همشون سکوت کردن و تازه همش میخواستن این دخترو بدن به عموم (عموم قیافه ش خیلی نازه و خیلی اروم و دوست داشتنیه، براش دو تا دختر خودکشی کردن طفلکا، ما همیشه پز میدادیم و میدیمش به همه، چون مرد نمونه هست و عاشقشن همه، مام عاشقشیم، بامحبته، نازه، بعضی وقتا حتی الان وقتی آروم بودن چشماشو توی یه پسری پیدا میکنم میگم وای چقدر شبیه عمومه!!!)

اون موقع ها یادمه منم تجربی خونده بودم

یواشکی به یکی از فامیلامون گفتم آخه اینا دارن با هم ازدواج میکنن این خطر بیماری رو افزایش میده

به فکر بچه شون باشن

یادمه همه سرم جیغ زدن همونجا تو مهمونی

اون زن عوضیم برگشت گفت چشمت برنمیداره میبینی اینا به هم میرسن! آخه آشغال قراره زن عموم بشم تو 16 سالگی؟ تو شهر شما ملت با عموهاشون عروسی میکنن؟ حرومزاده.

فکر نمیکردن 12 سال دیگه برسه.

فکر میکردن دنیا همینجوری میمونه توی 12 سال قبل

میگفتن آره بریم حالا جلو یه کاریش میکنیم

یادمه مادر و پدر عروس و اون داداشای بیخودش همه اصرار میکردن این دختر، زن عموم بشه.

من اون روز صادقانه حرف زدم.

و براش تاوان هم دادم.


امروز به خونواده م گفتم توی اسکایپ

یادتون هست من 12 سال قبل این حرفو زدم و همه به من تف انداختن؟!

فکر میکردن زمان همونجا میمونه.

فکر میکردن من حسودم.

لامصب دقیقاااا همین سرطان خون رو هم گرفت.

نصف بدنشو سم گرفته و باید ریز ریز در بیارن اعضاش رو. فعلا از کلیه شروع میکنن.

با اون بچه خیلی خاطرات دارم.

یادمه بهش شمردن یاد میدادم 

با اهنگ دخترانه میخوند تا هشت

بعد میرفت جلو به جای نه و ده میگفت او

عه


زندگی بازی دشواریه

و مزخرف.

نمیگم همش اینجوریه.

ولی دشوار و مزخرفه.

دختر عموی نازنینم داره پر پر میشه.

پدر و مادر احمقش با حماقتاشون زندگی یه بچه رو از بین بردن. خاک بر سرتون کنن. جلوی اون دستگاه تناسلیتو میبستی زن، توش یه بادمجون و خیار و نمیدونم میل میکردی که حداقل اینجوری شوهر نکنی اونجوری بچه نیاری.


خدا به من دختر عموی بزرگ که نداد.

بزرگترین دختر عموهام همین دو تا فسقلی و خواهرشن

اونا رو هم از من داره میگیره!

قربون حکمتت برم خدا.

بهتون دارم میگم

عمر کوتاهه

واقعا ممکنه فرصت دوباره نباشه.


قدر لحظه رو بدونیم

seize the time



پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 244 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 4:39