پیچ ردلر

ساخت وبلاگ

خب من اومدم!

امشب خیلی بهمون چسبید.

همه بچه های ازمایشگاه رفتیم به جز یه دونه از خانوما.

خیلی خوش گذشت

خیلی

من یه نوشیدنی خوردم به اسم peach radler

یه همچین نامی داشت.

مزه ش خیلی خوب بود.

یه قول یکی از پسرامون خیلی لایت هم بود. ابجوش دوزش خیلی پایین بود.

من خودم با بادلایت و سایدر خیلی حال میکنم.

والا واسه ما که تو ایران با عرق سگی بزرگ شدیم!!  بیست لیوان سی لیوان اینجا ما رو مست نمیکنه.

بخدا.

اینا دوز ابجو ومشروب و موادشون خیلی پایینه

خلاصه اینطوری.

یادم باشه درباره 3 موضوعی که دو دو پست قبل تر گذاشتم حرف بزنم.

واقعا این 4 و نیم ساعت بهمون خوش گذشت.

واقعا بهم خوش گذشت.

لذت بردم از زندگیم.

هر روز اینجا حال میکنم. لذت میبرم.

امروز داشتیم با بچه ها حرف میزدیم.


یکیشون میگه من نمیرم امریکا کار کنم یا یه استان دیگه یا یه شهر دیگه حتی! (حتی تورنتو و ونکوور نمیره) میگه میخوام نزدیک باشم!! حال ندارم اسباب کشی کنم!!! خدایا من نه سال و نیمه دقیقا که با یه چمدون تو دستم (و گاهی ساک!!!) دارم بین شهرها و کشورای مختلف میچرخم. یه عالمه ایرانی میشناسم که از هجده سالگی و حتی سن کمتر با جرات و جربزه خودشون بیرون بودن و باتجربه شدن.


اینا پاس کانادا دارن. بعضیاشون دو تا پاسپورت دارن مثلا کانادا و هلند یا همچین کشوری ولی سختشونه برن یه جای دیگه!!!

یکی از جذابیتهای اینجا به اینه که با ادمای مختلف و با فرهنگهای مختلف اشنا میشم.


واقعا نمیفهمم چرا وقتی ابجو یا هرچی مثل اون میخورم به شدت ساکت میشم و میرم تو خودم. یعنی شدیدا ساکت میشم. همه میپرسن چرا ساکت شدی؟ چون من بای دیفالت نسبتا پرجنب و جوشم. پرهیجانم. یکی از پسرای بزرگتر از خودم اینو متوجه شده (کاناداییه) و نقش نسبتا حمایتی-حفاظتی به خودش میگیره وقتی من ساکت میشم. یه جورایی سعی میکنه منو ازون حس بیاره بیرون بدون اینکه بخوره تو ذوقم. از رفتارش خوشم میاد. پسرای کانادا به شدت جنتلمنن. به شدت. با آدم دقیقا مثل پرنسس رفتار میکنن. فقط چشماشون ابیه. موهاشون طلایی یا قهوه ایه. من به چشم برادری-خواهری اینا رو دوست دارم ولی اگه قرار باشه یه دونه پارتنر انتخاب کنم یه پسر سبزه بینی گنده زشت غبغب دار شکم دار بداخلاق ته دلش مهربون خوش قلبو ترجیح میدم. از اولم همین بودم. فکر نکنین هنوز ته مخم با فکر ایران زندگی میکنم نه. تو اروپام همین بودم.

ولی به چشم "انسان" اگه اینا رو نگاه کنیم، همشونو دوست دارم. همشون برام عزیز هستن. سفید و سیاه نداره. من هم خونه ایم هم کاناداییه. خیلیم بچه خوبیه. خیلی محترمه. خیلی محترمه. خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی. به ندرت همو میبینیم. شاید هر رور یه بار همو ببینیم. دوست پسرم همیشه میگفت تو دریای دوست داشتن همه انسانهای عالم هستی. واقعا کسی در جهان نیست که من ازش بدم بیاد. همه عالم رو دوست دارم.


ولی واقعا نمیدونم چرا اینطوری میشم :( همون ساکت و...


پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 231 تاريخ : شنبه 30 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:36