تافل+زبون+خدایا یه بار خودتو جای من بذار

ساخت وبلاگ

برای الناز

الناز جان

ممنونم به خاطر کامنتهای قشنگت.

من این روزا از هشت صبح درگیر کارهای ازمایشگاه و تی ای شدن هستم تا ده شب و واقعا نیست برای حتی غذا خوردن.

هر روز ناهارمو ساعت 5 بعد از ظهر میخورم.

فشار خیلی زیاد شده. رنگ و روم پریده حتی، شبا بیدار میمونم گزارشای ازمایشگاه بچه ها رو صحیح میکنم روزا تی ای هستم!!! بعدم میرم مراقب امتحان میمونم.

خودمم پرزنتیشن دارم (همون سمینار). یعنی حتی وقت ندارم برم شیرینی و کیک بخرم برای پرزنتیشن.

درباره اون سوالی که پرسیدی

درباره آیلتس

من واقعا چیزی نمیدونم از ایلتس

تنها چیزی که از همه شنیدم اینه که اسپیکینگ معمارزاده و رایتینگ معمارزاده رو حتما باید بخونی به اضافه اون 13 تا کتاب که یه سری تست دارن.

ولی ردباره تافل خیلی چیزا میدونم.

اگه کسی خواست

میتونم اینجا بنویسم ریز ریز.

چون خیلی خیلی خیلی تجربه دارم و خیلی خوندم.


تا امروز

تا امروزا، باور نداشتم که "زبان" میتونه اینقدر در تعاملات موثر باشه. زبان تلخ میتونه اینقدر ازار دهنده باشه.

زبان انگلیسی رو نمیگما. زبون ادمیزاد، اونی که تو دهنه.

اونو میگم.

تابحال از هیچ احدی اینقدر دلم نشکسته بود که از جدی شکسته تو این چندین وقت.

تابحال هیچچچچچچ کس، تاکید میکنم، هیچ کس نتونسته بود اینقدر قلبمو به درد بیاره. اینقدر ادم زبونش تلخه، اینقدر از بالا نگاه میکنه به بقیه بشریت، که من واقعا حرفی ندارم.

تا بحال هیچ کس نتونسته بود با زبونش قلبمو بشکنه و خودشو بیاره پایین تر پیش من.

واقعا از این زبون متعجم.

واقعا متعجبم و واقعا ناراحتم که چرا با همچین ادمی این همه وقت تعامل داشتم.

واقعا قلبم شکسته و درد داره.

پی نوشت: امروز حس گوش کردن به این آهنگ سیاوش قمیشی به شدت در من جوانه زده:

زندگی-یوتیوب


منو یاد خونه میندازه

یاد وقتایی که خیلی بچه بودیم و روی چمنا بازی میکردیم

یاد وقتایی که بابام جوونتر بود

مادرم جوونتر بود

دیروز یکی از شاگردام دقیقا شبیه داداشم بود. هم قیافش، هم سر به زیر بودنش، هم رفتارش. هم ادبش.

منو یاد داداشم انداخت. ریز ریز اشک از چشمم اومد.

اومدم خونه شب یه عالمه گریه کردم.

لعنت به زندگی

اگه منم حق داشتم مثل ادم زندگی کنم میتونستم الان پیش برادرم باشم

پیش خواهرم، پدر و مادرم، اقوامم باشم.

یه عالمه گریه کردم.

یه عالمه

بدبختی اینه که ریه م سریع بسته میشه راهش موقع گریه کردن و خفه میشم و سرفه م شروع میشه.

گریه هم نمیتونم بکنم!


واقعا این حرف دکتر شریعتی خدابیامرز درسته:


خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

 

لباس فقر پوشی

 

غرورت را برای ‌تکه نانی

 

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

 

و شب آهسته و خسته


تهی‌ دست و زبان بسته


به سوی ‌خانه باز آیی


زمین و آسمان را کفر می‌گویی


نمی‌گویی؟!

 


خداوندا!


اگر در روز گرما خیز تابستان


تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی


لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری


و قدری آن طرف‌تر


عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌


و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد


زمین و آسمان را کفر می‌گویی


نمی‌گویی؟!

 


خداوندا!


اگر روزی‌ بشر گردی‌


ز حال بندگانت با خبر گردی‌


پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.


خداوندا تو مسئولی.


خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن


در این دنیا چه دشوار است،


چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...


درست میگه! خدایا تو مسئولی! تو مسئولیت داری! جواب دل تنگ منو کی میده؟ این همه خستگی این همه سختی اینجا منو هیچوقت خسته نکرد، هیچوقت یه ذره حتی از انرژیم کم نکرد. حتی یه لحظه منو از شاگردام و از دور و بریام خسته نکرد. حتی یه بارم عصبانی نشدم. یعضی روزا از درد نمیتونم بشینم روی صندلی توی ازمایشگاه ولی یه بارم لبخندم از لبم جدا نشده.

ولی دیدن کسی که شبیه برادرمه دنیامو به هم ریخت. کمرمو شکست یه لحظه. دیروز برای اولین بار بعد از سه ساعت و نیم سر پا واسادن و هم زدن محلولهای بچه ها و ساختن کریستال براشون (چون وقتی کریستالاشونو میبینن ذوق میکنن، منم دوست دارم اون خنده شونو رو لبشونو ببینم، اون شادیشونو ببینم، برای همین کمکشون میکنم که شاد باشن تو ازمایشگاه) برای اولین بار نشستم روی صندلی. به خاطر خستگیم نبود. انگار برادرمو دیدم! کمرم شکست که اینجا نیست. نمیدونم چیکار میکنه. کمرم شکست. نتونستم سر پا بمونم. خدایا! تو چقدر بی تفاوتی.

خدایا تو مسئولی! خیلی با بیخیالی طی میکنی همه چی رو.

خیلی راحت رد میشی از همه چی!

خیلی ازت دلگیرم!

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 227 تاريخ : شنبه 30 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:36