آبی-قرمز-چرا؟

ساخت وبلاگ

بله میدونم

الان که تایتل پست رو دیدین، حتما میگین آره میخواد درباره استقلال پرسپولیس صحبت کنه.

نه عزیزم!!!

استقلال پرسپولیس کدومه (بماند که یکی قرمزه و یکی ابی و این خودش مشکوکه).


ما توی نرم افزار پای مول Pymol

یه دونه ترکیب رنگ داریم.

اکسیژنی که الکترون میگیره و دارای بار منفی هست همیشه با رنگ قرمز نشون داده میشه

و نیتروژنی که اون یون هیدروژن لخت دارای بار مثبت رو میگیره دارای رنگ آبی هست.


و جالبه

اگه به این نقشه دقت کنین



میبینین که:

نقشه سیاسی آمریکا در حین جنگ داخلی. ایالت‌های جنوبی، با رنگ قرمز و ایالت‌های شمالی با رنگ آبی نشان داده شده‌اند. رنگ آبی کمرنگ، برای ایالت‌های شمالی است که هنوز برده‌داری را ممنوع نکرده بودند و ایالاتی که هنوز عضو ایالات متحده نبودند، با رنگ سفید نشان داده می‌شوند.


ایالت های جنوبی و شمالی چه معنایی دارن؟

(داخل پرانتز: دوستان، من مخاطبای راهنمایی و دبیرستانیم دارم،یعنی دخترای 13 ساله و پانزده ساله و شانزده ساله، اونا ممکنه که این چیزا براشون جدید باشه، وقتی زحمت میکشن وبلاگمو میخونن بذار حداقل یه چیزی متوجه شن).

ایالتهای جنوبی

ایالتهای شمالی

اما به طور خلاصه قضیه این تقسیم بندی چیه؟

اوایل، امریکا مثلا یه امریکا بوده!

یعنی شمالی ممالی نداشته

ولی یه فرق اساسی بین یه سری از ایالتها که بهشون بعدها گفتن شمالی، با بقیه که جنوبی بودن وجود داشته.

ایالتهای شمالی زمین حاصلخیز خیلی خیلی کم دارن

در نتیجه اقتصاد عموم این ایالات و همینطور نظام حاکم، سرمایه داری بوده و عموم مردم اکثراً صنعتگر، تاجر و بانکدار بودند. و بقیه مردمم میرفتن ازین کاگری های روزمزدی میکردن.

ولی! ایالتهای جنوبی به شدتتتت زمین حاصلخیز داشتن. چون اداره ش مشکل بود، اینا اعتقاد داشتن که باید برده وارد کنیم که تو مزارع کشاورزی مثل پنبه و ذرت واسه ما کار کنن!

تو سال 1861 این ایالتهای جنوبی وقتی میبینن رئیس جمهور مخالف هست با برده داریشون، یهووووو میان یه کشور مستقل تشکیل میدن! و جدا میشن از امریکا!!! امریکا میشه دو تیکه.

و جنگ بین این دو گروه شروع میشه و تا سال 1865 ادامه پیدا میکنه و تو این سال ایالتهای شمالی به رهبری ابراهام لینکلن پیروز میشن.

جالبه که، این کانادا رو میبینین؟ اینا یواشکی راه اهنای زیرزمینی ساخته بودن، یا مثلا قطارایی که از امریکا میومدن اینجا، کاناداییا کمک میکردن برده ها تو این قطارا جاسازی بشن، بعد میاوردنشون اینجا و بهشون آزادی و پول و سقف بالا سر میدادن. اینا رو وقتی برای تافل میخوندم از کتاباشون یاد گرفتم.

ریدینگا و لیسننیگها و کلا همه چی تافل رو دوست داشتم. اولا مثل ایلتس نیست که فقطططططط تمرکز روی بریتانیا و لهجه برتانیایی باشه. در ثانی قشنگه مطالبش. یعنی یه چیزی یاد میگیری علاوه بر زبان.

مثلا اون مکالماتی که توی کتابای بارونزو دلتا و بقیه کتابا بود، مثلا دختره نمیدونم امتحان داره، همزمان کلاس ورزش داره، نمیدونم چجوری باید چیزا رو فیگر اوت کنه. کلا دوست داشتم.

من اصلا کاری ندارم که لینکلن کی بود و چی شد و چجوری شد (الان پروفسور!!!! رائفی پور اینجا بود میگفت او یک فراماسون است) من اصلا کاری به این مسائل ندارم، به من ربطی نداره، من میگم خیلی هنره این انسانها رو بتونی شکست بدی و دوباره یه کشور به اون بزرگی رو یک پارچه کنی و برده داری رو هم کاملا لغو کنی.

جالب و عجیبه که لینکلن توی جنگ شاهین سیاه هم بوده. جنگی که توش ایالات متحده بومیای اصیل امریکا رو میکشن و بقیه رو در به در میکنن. زنده زنده میندازن تو اتیش ملتو... مثلا الان یهو بریزن ایران ما و همه رو بسوزونن. 

خلاصه زندگیه دیگه...


به قول زنده یاد فریدون فرخزاد زندگی میگذره

خوب 

بد

اسون 

سخت 

خاک تو سر اونی که واسه صد تومن تن به هر کاری میده.

واقعا خاک!

میدونم بی پولی سخته، میدونم، میفهمم. بی پول بودم. ولی ته تهش میبینی همین که تو بدترین لحظه های زندگیت از خطوط قرمزت و از انسانیتت عبور نکردی و دست بقیه رو هم گرفتی خیلی حسش خوبه. خوشبحال اونایی که اینطوری زندگی کردن.


چند وقت قبل یه متن قشنگ دیگه دیدم، نوشته بوذ مهم نیست خونت چند طبقه باشه، خودت چقدر خوشگل باشی، مقامت چی باشه، آخرش، همه اینا رو میذاری، میری زیر خاکی که واسه همه یه سایز داره و فقط خاکه  خاکه و خاکه. پس: Be humble! اینو تو فیسبوک یه کانادایی دیدما. سر و ته دنیا همینه...

روحت شاد فریدون، که از مردم زمان خودت اونقدر جلوتر بودی. 

پی نوشت: به دلیل اینکه این وبلاگ من متاسفانه توسط جدی خونده میشه و خودش اینو گفت بهم، بعد این مسائل احساسیمو یه جای دیگه مینویسم، و مسائل غیراحساسیمو اینجا مینویسم. و بعد یه مدت ادرس اون یکی وبلاگمو که قراره درست کنمو میدم به مخاطبای اصلیم، و اینجا فقط درباره گل و بلبل و مسائل اجتماعی  ادبیاتی صحبت میکنیم. اینطوری بهتره. تا که بلاخره جدی خسته میشه و دیگه وبلاگمو نمیخونه و من باز برمیگردم اینجا.

پی نوشت 2: من داشتم یه فیلم میدیدم به اسم Hachsaw Ridge که مال 2016 هست و نامزد اسکاره. اولش خون و خونریزی بود، شبیه جنگهای داخلی امریکا! در نتیجه یهو ین همه حرف تو مخم اومد!!!!

پرچونه اماااااا!

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 194 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 19:37