خواب-مرگ

ساخت وبلاگ

دیشب خواب دیدم تو خونه قدیمیمون هستیم.

یکی داشت صدام میزد،

در نمیزد، صدا میزد. خیلی اروم... اسممو.

بدو بدو رفتم سمت در خونه که باز کنم و برم سمت در حیاط.

تا در خونه رو باز کردم دیدم یکی لب پله ها واساده.

داشت بهم لبخند میزد.

بهش گفتم شما چطوری اومدین تو؟

گفت من اجازه نمیخوام.

نوبتته.

بیا بریم.

گفتم نوبت چیه؟

گفت منو نمیشناسی؟

گفتم نه!!!

گفت من "مرگ" هستم.

من نترسیدم... نمیدونم چرا.

ادم تو خواب قدرتی داره که تو بیداری نداره و برعکس.

دستش یه فانوس بود و یه پیاز.

گفت من مرگم.

نترس.

بیا این پیازو بخور و بریم.

من راهو نشونت میدم. فانوس داریم.

هوا داشت تاریک میشد.

گلهای شمعدونی داشتن یواش یواش جمع و جور میکردن خودشونو.

همون موقع داداش و خواهرم اومدن بیرون.

هیچ کس تو خونه نبود.

ما سه نفر بودیم.

من خیلی سنم کم بود.

شاید 12 ساله بودم تو خواب.

اونا رو کشوندم پشت خودم که مرگو نبینن.

بهشون نگاه کردو خندید.

گفت نو نیای اونا میانا.

تو باید بیای

نوبت توئه.

من یکمی خاک از باغچه برداشتم و پرت کردم سمتش.

بچه ها هنوز پشتم بودنو میترسیدن.

بهشون گفتم برن تو

خاک ریخت رو فانوس مرگ و روی صورتش.

باز بهم خندید. گفت بریم. تا نیای نمیرم.

میخواستم برم بندازمش بیرون حیاط ولی نتونستم. نمیتونستم بدوئم.

همون موقع دیدم خونواده بالا سرم واسادنو وقتی بیدار شدم دیدم دارن میگن داشتی با صدای بلند ناله میکردی و دیدم همه بدنم خیس عرقه!


آدم تو خواب از مرگ نمیترسه.

تو خواب قوی میشی.

قبرمو دیدم.

مرگ نشونم داد.

کنده بودنو آماده بود.

نترسیدم!


یعنی مرگ داره میاد سراغم؟

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 228 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 9:03