بچه نرمال

ساخت وبلاگ

دیدین آدم گاهی وقتا بعضی بچه ها رو میبینه، واقعا با نحوه تربیت شدن اینها حال میکنه؟؟؟

میگه خدایا چه پدر و مادری به به، عجب دختری / پسری تربیت کردن....

این آیدا تو کلاس ما ازین دختراست.... خیلی وقته که میشناسمش...

دختر خوبیه... دختر خوبیه... ازون دختراست که من از دوستی باهاش لذت میبرم...

من کلا مدلم اینطوریه که اگه یه روز مریض باشم یا ناراحت همه میفهمن! چون مابقی روزا رو با همه خوش و بش میکنم و کلا امیدوار و شادم!

ولی آیدا نه...

آیدا مثل من نیست...

آیدا عادی رفتار میکنه، آیدا معمولا دوست داره با همه خوب باشه، آیدا اولش اومد و تو کلاس ما یه گوشه واساد و از جلسه بعدیش یهو اومد باهام دست داد و سلام علیک کرد! من تعجب کردم ولی سریع لبخند به لب گفتم به به احوال شما، اون جور وقتا من حس میکنم حتما دختره اسمشو قبلا گفته و من عین این خنگولکا یادم رفته اسمش! اسمشو پرسیدم ازش، گفت آیدام، توام که پرپری دیگه (الکی مثلا من پرپرم اینجا) گفتم بلههههههه، خلاصه رفیق شدیم. دخترا به سختی یه آدم جدیدو تو گروه قبول میکنن، خیلی ناز و ادا دارن، دخترا برای هم ناز و عشوه بی دلیل میان، دخترا میرن رو اعصاب ازین نظر، ولی آیدا یکی از بهترینهای گروه ما شد.

میدونی، بذار اول از خودم بگم، بعد برم سراغ آیدا، من جزء اون گروهیم که از زندگیم یه چیزی میخوام، من میخوام مثلا به این هدف و این و این و این و این برسم! منظورم اینه من واسه زندگیم هدف دارم، من میخوام موفق بشم تو رشته تحصیلیم، من میخوام ورزش و هنرو ادامه بدم، من میخوام بنویسم بعدها، من میخوام برم سفر، میخوام کوه پیمایی کنم، برم قطب شمال و جنوب ،من میخوام حامی محیط زیست باشم، من میخوام یه عالمه پرورشگاه خوب و خانه سالمندان عالی و خوابگاه های مدرن و نمیدونم گلخونه و باغ و.... احداث کنم!

من میخوام کتابخونه عمومی بزنم تو شهر، پارک شهرای قشنگ، من میخوام خیلی پولدار شم، میخوام کانکشن بزنم بین آدما و برسم به همه اینا.

من اینا رو میخوام!

من میخوام بعدها یه ادم باشعور و باشخصیت و مهربون و بافهم و باسواد پیدا کنم و باهاش ازدواج کنم و بچه بیارم و بچه هامو نرمال و شاد بزرگ کنم.

ولی ایدا اینطوری نیست.

آیدا چیز خاصی نمیخواد ازین دنیا، آیدا چیزایی که میخواد رو داره، نیازی نمیبینه که تلاش کنه، کار کنه، یا هرچی. آیدا صبح که بیدار میشه صبحونش آمادست، نیازی نمیبینه خونه رو تمیز کنه، آیدا کلا به خودش فکر میکنه، حالشو میبره. آیدا کلاسارو ثبت نام میکنه و از هر ده جلسه شاید نهایت 4 تا رو شرکت کنه. میدونم که من نمیتونم حتی یه روز مثل اون باشم و باید خودم باشم، میمیرم اگه مثل ایدا باشم! برام سخته! ولی همین که میبینم یکی هست که برعکس منه! برام جالبه! میدونی، دوست دارم بدونم چطوریه اون مدل زندگی!

همیشه به خودم میگم، میگم من واقعا واسم مهم نیست که بچه هام تیزهوش باشن، یا دانشمند، یا هرچی، من میخوام بچه هام نرمال بزرگ بشن، شاد باشن، عکاس باشن ولی شاد و خوشبخت، نجار باشن، ولی شاد و خوشبخت، موسیقی دان بشن، نویسنده، دانشمند، هرچی که دوست دارن انجام بدن. برای همینه که دارم به خودم سختی میدم که بتونم محیط مناسبی برای اونها فراهم کنم.

در کل، با اینکه جدی بهم میگه خودشیفته، ولی همین که یه سری اخلاقامو با زحمت و تلاش به دست آوردم یا ساختم، اینو دوست دارم. اینکه میخوام یه روزی یه مادر خیلی خوب و موفق بشم و براش پلن دارم هم از هموناست.

امیدوارم مردی که مناسبم باشه و من براش مناسب باشمو یه روز پیدا کنم. مردی که نرمال باشه و باشعور و باسواد و خوش اخلاق و اخلاق مدار.


پی نوشت:

این لباس داکوتا جنسون قشنگه! باید مشابهشو پیدا کنم!!!





پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 229 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 16:41