امروز یهویی یادم اومد،
وسط کارم،
که من یه دوست داشتم توی انتاریو،
که نه تنها زیر همه قولهاش زد و هیچ کمکی به من نکرد، قول هایی که خودش داده بود،
بلکه هر روز بهم میگفت که من موفق نمیشم، و الکی بهم قول میداد، با اینکه هرگز ازش هیچی نمیخواستم و کلا هیچ کاری بهش نداشتم و خودش قول میداد،
بهم میگفت که من قراره با یه بچه بغلم کنار خیابون بخوابم.
و الان، من چند سال دیگه نوبل میگیرم.
برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 171