Ordinary People

ساخت وبلاگ

 کلاسامو دوست دارم، خیلی. خیلی. خیلی. به حق که فانتزیم بودن.

 کلاسامو خیلی دوست دارم.

خیلی خوش میگذره.

هر دوشون.

 کلاس زبانم واقعا خوبه. حس میکنم صحبت کردنم هر لحظه داره بهتر میشه.

هنوز متاسفم که بچه های بی سوادی رو موسسه ها دارن تربیت میکنن. من دارم تلاش میکنم که نهایت استفاده رو ببرم.

بدنم خیلی قوی شده. خیلی. خیلی خوشحالم. حس میکنم شاید یه روزی منم به اون تناسب اندامی که مد نظرمه برسم!!!

ورزشم خوب تر شده. خیلی خوب شده! خیلی براش خوشحالم!

ازینکه تو جامعه ای که تقریبا نود درصد زنها کمخونی دارن (والا آمار میگه بیشترم هست، من فرض میکنم نود درصد!) من نه تنها کمخون نیستم بلکه خونم نرماله و بدنمو تونستم که سالم نگه دارم و ازش هله هوله رو دور کنم و انسان پرخونی در این اجتماع محسوب بشم! خیلی خوشحالم. ازینکه رژیم غذاییمو همه مسخره میکنن متاسفم! همینه دیگه، اکثریت جامعه قیافه هاشون شبیه این آدمای هموفیلیه... متاسفم :(

 

ازینکه جدی رو خیلی دوست دارم خوشحالم. ازینکه میترسم به خاطر دوست داشتنش (و به خاطر اینکه اون منو دوست نداره و هیچ علاقه ای هم نداره که حتی باهام یه کانورسیشن معمولی داشته باشه و اینو بارها اعلام کرده) میترسم شوخی شوخی برای پر کردن حس خالی بودن جاش (یه حس خاصه که نمیشه نوشتش، بحث بودنش نیست، از اول هم روی بودنش یا نگه داشتنش یاهرچی مثل اون حسابی باز نکردم، من همچین کسی نیستم... بحث اینه که حس میکنم باید رو پای خودم واسم و خودمم و خودم) شوخی شوخی یکی از آپشنهامو انتخاب کنم، ازون حس میترسم. ما دخترا از جهاتی احمقیم. شدیدا احمقیم. ما برای برای پر کردن جای خالی بابابزرگمون میریم با عطاری محله صحبت میکنیم (که ایشونم یه پیرمرده)، برای پر کردن جای خالی گنجشکمون یکی دیگه میخریم و عاشقش میشیم، بعید نیست که بخوایم برای پر کردن جای خالی اونی که همیشه بهمون ادوایز میداد و هر لحظه به کارامون نظارت داشت و اونو یه جورایی دوسش داشتیم بریم جای خالیشو با یکی دیگه پر کنیم هرچند خیلی احمقم باشه طرف!

پسرا نه! پسرا اونطوری نیستن احتمالا. پسرا جای هیچ کسو (اگه واقعا دوسش داشته باشن) با هیچ کس پر نمیکنن.

منم دوست ندارم مثل دخترا باشم ازین نظر.

دوست دارم خودم باشم.

دوست ندارم جای یکی رو با یکی دیگه پر کنم و هیچوقت اینکارو نکردم ولی میترسم! اولین بارمه یکی اصلا و ابدا دوسم نداره و واضح حالمو گرفته و بهم گفته که دوست نداره حتی یه کلمه دیگه صحبت کنه باهام، حس میکنم میلغزم یه جا آخرش!!! :( خیلی از خودم بدم میاد اینطوری، ازین حس، ازین که مثل احمقها رفتار کنم. من احمق نیستم. ضعیف نیستم... من قوی هستم! آدم قوی از رو ضعف جای هیچی رو با هیچی پر نمیکنه...

نه من هیچوقت اینکارو نمیکنم! از من به دوره... از شخصیتم....

 

یکی از فانتزی های جدیدم اینه که کتاب After You جوجو مویز (همون نویسنده کتاب Me before you) رو گیر بیارم.

خوشبحال اونایی که کردیت کارد و دبیت کارت دارن و میتونن کتاب زبان اصلی بخرن باهاش و مثل من در به در دنبال دانلود رایگان پی دی اف کتاب نیستن. خوشبحال ثروتمندا، خوشبحال اونایی که تو خارجن و میتونن جلد کاغذی کتابو بخرن و شبا تو تختشون بخونن این کتابو (من که تو رویاهامه که یه روزی بتونم یه کتابو بخرم! و اونو هر شب تو رختخوابم بخونم! بعد میگن دنیاتو بزرگ کن و نمیدونم آرزوهای بزرگ داشته باش! خب وقتی سالهاست من این آرزوها رو دارم و هنوز اتفاق نیفتادن (به جز مدت زمان محدودی) چطوری آخه من آرزوهای بزرگتر رو بپرورونم!!!

درباه جوجو مویز و کتاب من قبل از تو،

Jojo Moyes is an English journalist and, since 2002, a romance novelist.

من پیش از تو (به انگلیسی: Me Before You) یک رمان عاشقانه نوشته جوجو مویز است. این کتاب نخستین بار در ۵ ژانویه ۲۰۱۲ در بریتانیا چاپ شد. ادامه‌ای بر این کتاب با نام پس از تو نوشته شد که از طریق کتاب‌های پاملا دورمن در ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۵ منتشر شد. رمان من پیش از تو نوشته جوجو مویز در ایران با ترجمه مریم مفتاحی در نشر آموت منتشر شده است.

 

جوجو مویز تو مصاحبه ش گفته که:

I wanted a castle because it was the purest example of old money rubbing up against ordinary people.

دمش گرم!

خوب نشون داده...

چی بگم بهت خدایا!!!

یه عده میلیارد میلیارد دارن

یه عده مثه من ته آرزوشون اینه که بتونن یه کتاب بخرن که بشه به جلدش دست زد!

بعد یکی مثل من وقتی واسه آرزوهاش سقف نمیذاره، تو هر سری اونو با بینی میکوبی رو زمین که یادش باشه سقف بذاره!!!

وقتی قبلنا میرفتم دیدن بچه های بی سرپرستو بدسرپرست، دلم بی اندازه براشون میسوخت. نه که از رو ترحم نه، ابدا. وقتی میدیدم خدایا اخه بین اینا و ما هیچ فرقی نیست! خیلیم بااستعدادترن. ولی همه بهشون با ترحم و کجکی نگاه میکنن و یه عده هم بهشون میگن فروشنده های آینده مترو!! واقعا چه انتظاری باید داشته باشم ازین بچه ها!

همه خجالتی، دخترا همه خجالتی، پسرا همه جدی، انگار میخوان دعوا کنن. بس که نگاهها به سمت اونا ترحم انگیز و زشت هست. ته دلشون گارد میگیرن سمت آدما (دقیقا اون چیزی که تو قسمت اول انیمیشن بابا لنگ دراز میدیدم و تو قسمهای بعدی هم مداما تکرار میشد تو چشمای این بچه ها واضح بود)، نقاشی میکشن و پولدارایی مثل امثال دوستای من میرن با ترحم دو تا تابلو میخرن و باهاش 200 تا عکس میگیرن و میذارن تو شبکه های اجتماعی که بگن ما خیریم!!! در حالی که من به زور قانعشون کردم که یه همچین گالری ای هم وجود داره بریم یه سر بزنیم!!!

میدونی، تو مردممون (تو اکثریت مردممون) یه جور حس بی تفاوتی و بی احساسی نسبت به همنوع میبینم... یه حس خودخواهی... و جالبه که در کنارش کلی غر هم میزنن... به چی غر میزنی آخه!! تو خودت برای گرفتن دست کسی قدم از قدم برنمیداری... منو هم مسخره میکنی چون کمک میکنم به ادما (هر نوع کمکی که از دستم بربیاد... نه پولی فقط...)

مهم نیست...

خدا همه رو به راه راست هدایت کنه....

 

بعد آخرش یکی مثل من بزرگ میشه و دوست داره واسه خودش کسی بشه، اما نمیتونه. چون اون مدل زندگی کردن (یا حداقل مثل بقیه اقوامش مرفه بی درد نبودن) رفته تو خونش بعد یکی مثل جدی بهش میگه خاک تو سرت که 50 تومن پول واست مهمه...

ازینکه هر کاری میکنم تا یکمی حس کنم که اگه منم تلاش کنم به نتیجه میرسم و نمیرسم! منو ناراحت میکنه. و دلم میگیره..

 

بعد وقتی جدی بهم میگه تو توی لیگ دسته پایین تری، اولش دلم خیلی میگیره و عصبانی هم میشم، ولی بعدش میبینم حق داره بهم اونطوری نگاه کنه. دغدغه هایی که من تو زندگیم داشتم و دارم واسه تو کتگوری اون اصلا و ابدا قابل لمس نیست.

اون خبر نداره که همون 50 تومنی که اون واسش مضحکه حتی فکر کردن بهش برام پول یه کتاب با جلد نفیسه، میتونم بذارم تو کتابخونه ام، میتونم بخونمش. میتونم واسه کسی هدیه بخرم.

در کل خدایا خیلی شکرت میکنم!

بگذریم!

ادامه:

 

I guess love is the thing that makes us do the most extraordinary things-the emotion that can bring us highest or lowest, or be the most transformative and extremes of emotion are always interesting to write about.

 

حقیقت رو بگم؟؟

ازینکه دختر بی پولیم خیلی ناراحتم.

ازین که بی پولیم و رفع نشدن نیازهام باعث میشه گاهی فکر کشتن خودم به سرم بزنه خیلی ناراحتم. ازینکه واسه کاری این همه زحمت کشیدم و باز گیر بی پولی افتادم (یعنی اون کاره نهایتا به نتیجه رسید ولی مشکلات مالی من نذاشت من به اون کار برسم!!!!) خیلی ناراحتم.

ناراحتم!

ناراحتیمو به هیچ احدی نمیگم. اگه احدی از شماها هم منو میشناختین هیچ وقت اینجا هم نمینوشتم و اینجا رو کلا دیلیت میکردم. 

 کلا حکمت دنیا رو من نمیتونم درک کنم!

یا من بی شعورم! یا دنیا واقعا حساب و کتابش خیلی پیچیده هست.

چون اینجوریه که (از نظر من):

تو اگه جون بکنی و تلاش کنی آخرش باز اونی که مرفهه از تو جلو میزنه حتی اگه خنگ و کم اراده باشه! کلا این چیزیه که هر روز خدا داره بهم اثبات میشه!


خدایا میبینی؟؟


برام مهم نیست.

هرچی پیش میاد بیاد!


سخنرانی امشبم تموم شد!!!


پی نوشت: میدونین چی لج منو درمیاره؟؟ اینکه دقیقا شدم مثه جودی آبوت!!!! کارم شده نوشتن! با این تفاوت که اون مخاطب داشت، واسه یکی مینوشت و اتفاقا اون مخاطب همه مشکلات این دخترو حل میکرد، دونه دونشو!!! دونه دونشو! به هر قیمتی که بود نمیذاشت این دختر راه اشتباهو بره! نمیذاشت ناراحت بشه! بهش کمک میکرد بزرگ بشه.

اما مخاطب من اگه کسی هم باشه، نه منو میشناسه و به وجودم اهمیتی میده، نه منو اونو میشناسم (ازین نظر با جودی آبوت تفاهم دارم!)، من دارم دقیقا نامه های بدون ترتیب اثر و بی جواب مینویسم ولی جودی و امثال جودی تا قلم میبردن رو کاغذ فرداش کارشون درست میشد.

خدایا شانس جودی ابوتو هم بهم ندادی!!!

الان دیگه بی اندازه دلم واسه خودم سوخت! به ندرت این حس بهم دست میده ولی الان دیگه حس miserable and desperate بودن بهم دست داد!!!

پی نوشت 2: خیلی خیلی دوست داشتم یه خونه کوچیک واسه خودم داشته باشم! خیلی!! امیدوارم این یه آرزو رو به گور نبرم!

 

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : ordinary people,ordinary people lyrics,ordinary people john legend,ordinary people chords,ordinary people book,ordinary people cast,ordinary people change the world,ordinary people piano chords,ordinary people sheet music,ordinary people doing extraordinary things, نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 205 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 11:40