کافی خوردن

ساخت وبلاگ

ایرانیها و کلا همه ادمهای جهان هستی یه جور علاقه ای به دیدن بقیه دنیا دارن.

 

از چند صد سال قبل به کمک انگلیس و پرتغال به ما تزریق شده که غربیا از ما بهترن و ما ادمهای کم و پایینی هستیم.

برای همین ایرانیها خیلی خارج رو دوست دارن.

 

ایرانیا وقتی منو میدیدن میگفتن ما متوجه نشدیم تو ایرانی هستیم و فکر کردیم روسی هستی.

اونها با ذوق میگفتن ولی من خیلی ناراحت میشدم.

 

چون از خطه ای میام که خیلی زیاد مورد حمله روس ها قرار گرفته و وقتی اینو میگن انگار که به اجداد من روسیه ایا تجاوز کردن که اینطوری شدمو شبیه اونهام.

 

البته توی کانادا هم وقتی میخوان غیرمستقیم به کسی بگن برگرد کشورت، میگن شبیه روس ها هستی.

 

مشکل این هست که هر کی هم که میاد اینجا و این مشکلات رو تشخیص میده، یا اول خودش فک میکنه اشتباه میکنه و اینجوری نست،

یا که روش نمیشه به بقیه بگه.

 

من توی همین شهر چند تا ایرانی میشناسم.

 

مشکلات اینجا به مشکلات خانوادگیشون هم اضافه شده.

 

ولی خب روشون نمیشه به کسی بگن. میترسن. میخوان محافظه کار بمونن. میخوان گزک دست کسی ندن.

 

از طرفی ها ایرانیا چون فکر میکنن ادمای حقیری هستن و خارجیا ازونا بهترن، و عقده خارج رو دارن، هرکسی هم که انتقادی بکنه چون بر خلاف نظر و عقیده شون هست و کلا تئوری های اونها رو زیر سوال میبره (همین که مثلا میگن وایت ها از ما برترن)، فوری میزنن لهشون میکنن. چون اساس و بنیاد یک ایرانی الان این شده که ما از غربیا کمتریم و ارزومونه مثل اونها شیم. حالا فکر کن یکی بیاد بگه نه همه با هم برابرن!! وای وای وای.

 

عین مثل زندگی این کاناداییا میمونه که اصلا اسم و رسم و بنیاد کشورشون بر اساس نفرت از امریکا ساخته شده.

بهشون بگی امریکا جای خوبیه نابودت میکنن.

 

همین ها روی هم جمع میشه و ایرانیا یا نمیفهمن (چون کسی که توی وجودش این رو جاسازی کرده که "بد" در خارج وجود نداره طبیعیه که اون بد رو اصلا نمیبینه، انگار به من بگن انسان ها دم هم دارنف و من بگم مگه میشه؟! چون من دم ندارم) یا اگه میفهمن چون میترسن سرکوفت بهشون زده بشه بنابراین حرف نمیزنن.

 

من یه دختر با قیافه خیلی معمولی هستم و قدم کوتاهه و هیکلمم خوب نیست. 

ولی خیلی از مردها آرزوشونه با من دوست بشن یا ازدواج کنن و خودم ازین واقعیت خبر دارم و توی این مدت خسته و دیوونه شدم از دست این مردها و پسرها. دلیلش هم اینه که ذهن باز و ارزوهای بزرگی دارم و از تغییر، از انتقاد به خودم و بقیه، از اینکه قبول کنم اشتباه کردم یا قبول کنم که تغییر لازمه، یا حرفی بزنم که از نظر من درسته ولی سرکوت به ارمغان میاره، نمیترسم. 

برای همینم هست که شما ممکنه از حرفهای من تعجب کنین.

ولی هر وقت با کسی حرف زدم اگه دختر بوده به زور شماره گرفته که اشنا شه و اگه پسر بوده گفته بیا دوست بشیم یا حداقل گاهی یه کافی بخوریم، چون حرفهام رو دوست دارن. حقیقتش من توی این کشور خسته شدم از بس دور و برم آدم هست. این وبلاگ تنها جاییه که میتونم خودم بنویسم و کسایی رو میبینم و میشنوم که دوسشون دارم و لذت میبرم از کامنتهاشون.

مشکل ماها که از ایران میایم تنهایی نیست. ما اینجا هزاران دوست پیدا میکنیم. شوهر از هر نژاد و ملیتی بخوایم برامون هست.

مشکل اینجا اینه که مرمش خیلی افسرده و خسته ن و بی انگیزه. تا یه ادم خوشحال و شاد و باانگیزه میاد، همه میخوان اونو تصاحب کنن و اگه تو تن ندی به اینها سعی میکنن دشمنت بشن.

 

پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 178 تاريخ : چهارشنبه 25 دی 1398 ساعت: 19:46