شماره

من خبر نداشتم که عکس گرفتن تو مدرسه های ابتدایی قدغنه!!!

ما که بچه بودیم مثه چی رهگذرای خیابونم میومدن ازمون عکس میگرفتن در ابعاد وسیع!!

این مدت حسابی بهم خوش گذشت.

هم کارامو انجام دادم، هم کلی تجدید خاطره شد.

کلا اینو متوجه شدم که من به شدت اجتماعی هستم و اهل دید و بازدید.

یعنی اگه من فرصت و موقعیت و امکاناتی داشته باشم (حتی اتوبوس!) دیدن همه اقوامی که هفت تا جد با ما فاصله دارن هم میرم!

این اخلاقامو دوست دارم!

من دختر خوبیم! بعله!

بچه هم خیلی دوست دارم!

بچه ها هم منو دوست دارن!

مراسم محرم شروع شده

همه جا چایی و خرما میدن..

کل کشور یه حس و حال خاصی به خودش گرفته

هر شهری که میرم اینطوریه...

مردم مسجد میرن

من مسجد رفتنو خیلی دوست دارم

مخصوصا با اقوامم

خیلی میچسبه بهم

چند روز قبل شاگرد راننده اتوبوس! با وجود همه سخت گیری هایی که روی خودم اعمال میکنمو ابدا لبخند نمیزنم و جدی هستم بهم با هزار بدبختی شماره داد!! منم سریع گفتم نه ممنونم از لطف شما (خاک بر سرم! جمله ی بهتری نبود!) و محل رو ترک کردم!

داشتم فکر میکردم که خداجونم! چی میشه من بزودی برم ترکیه!!

من ترکیه میخواممممممممممممممممممم

:(((

پولم میخوام!

پول هنگفت عطا کن که فعلا من پول نیاز دارم!

دیگه سفرم داره کم کم تموم میشه و من بزودی میرم خونه و باید دوباره مطالعه جدی رو استارت بزنم!

به شدت باید بخونم!

همین دیگه!

میخوام یکی رو دوست داشته باشم!

:)

بچه یکی از اقواممون (پنج شش ماهه هست)، هم شکم داره هم غبغب!!

مرد ایده ال دخترا!

میخوام به پاش بشینم!!! :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))