آفتاب

ساخت وبلاگ

صبح از ساعت پنج بیدارم!

دست خودت نیست شب 11 میخوابی اتوماتیک پنج بیدار میشی!


چقدر اسمون اینجا ابیه!

آفتاب اینجا قشنگه!

صبحها آسمون نقره ای میشه!

خوشبحال مردم اینجا!

چقدر لذت میبرن

آدمای خوبی هستن

دل پاکی دارن

قلب مهربونی دارن

کمک میکنن به آدم


میدونی، اینجا میشد آدم قشنگ یه خونه خوب بسازه و زندگی کنه، اما متاسفانه نه تخصص من به درد میخوره اینجا نه دیگه فرهنگامون جور در میاد و نه طرز تفکرامون شبیه همه.

باورم نمیشه! من متعلق به اینجا هستم!



میخواستم وبلاگ جدید درست کنم، دیدم ابدا حوصله ندارم!


دیشب موقع خواب داشتم فکر میکردم، گفتم خوب شد بهش نگفتم که من یه چیزی رو (که خیلی مهمه) دربارش میدونم.

شر میشد فقط.

تازه واسه این آدم زنده و مرده من اهمیتی نداره.

چرا آدم بیخودی خودشو له کنه و بره مثلا بگه من این چیزو دربارت میدونم؟!!! خب که چی!!! مزخرفه! مهم نیست اصا.

میخواستم ازش بپرسم که چرا خودتو لوس میکنی؟! چرا مثلا قهری؟ ولی بازم نپرسیدم! شیطونه میگه ازش بپرسم!! ولی نهایتا ربطش میده به بچه بودن من!!!



بگذریم


3 ساعته که نشستم اینجا و منتظرم روز شه و جرات کنم! برم بیرون!


دیگه باید برم!


پاییز...
ما را در سایت پاییز دنبال می کنید

برچسب : آفتاب,آفتاب یزد,آفتاب پرست,آفتابه,آفتاب رایانه,آفتاب سوختگی,آفتابکاران,آفتاب گرفتن,آفتابکاران جنگل,آفتابگردان, نویسنده : 5outsideofheavena بازدید : 245 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 0:47